هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » اردلان سرفراز »قصه ی شهر سکوت
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:23 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

قصه ی شهر سکوت

 روزی دل من که تهی بود و غریب
 از شهر سکوت به دیار تو رسید
 در شهر صدا که پر از زمزمه بود
تنها دل من قصه ی مهر تو شنید
چشم تو مرا به شب خاطره برد
در سینه دلم از تو و یاد تو تپید
در سینه ی سردم ، این شهر سکوت
دیوار سکوت به صدای تو شکست
 شد شهر هیاهو ، این سینه ی من
فریاد دلم به لبانم بنشست
 خورشید منی ،‌ منم آن بوته ی دشت
من زنده ام از نور تو ای چشمه ی نور
دریای منی ، منم آن قایق خرد
با خود(ناگه) تو مرا می بری تا ساحل دور 
کنون(اکنون) تو مرا همه شوری و صدا
 کنون(اکنون) تو مرا همه نوری و امید
 در باغ دلم بنشین بار دگر
 ای پیکر تو ، چو گل یاس سپید